زیباترین لبخند دنیا
به یاد پدرم
امروز برای لحظاتی دلم برای پدر تنگ شد. وبلاگ پسرم آیدین را خلوتگاه خوبی دیدم برای نوشتن چند جمله ای که اندکی از اندوهم را بکاهد. دستهای پدرم همیشه بوی نان می داد، بوی زحمت و توکل . بوی تلاشی بی پایان برای راحتی ما. پیشانی او چروک بسته بود اما او تا آخرین لحظات زندگی اش برای ما نگران بود. من در چشمان او می دیدم که حتی در آخرین نفس های زندگی ما را دعا می کند. او رفت. سالها پیش... او رفت و تمام دلخوشی هایی که من به عشق او ساخته بودم در هم فرو ریخت. تمام احساسی که وجودم را از غرور گرفته بود، با رفتن او آب شد. پدر خسته بود و خسته رفت. چشمهای او و قامت استوارش برای من نماد صلابت و شکوه بو...
نویسنده :
مهدي
15:31
نمایی از پنجره خونه ما
زمستان 94
سلام به زمستان
هوابس ناجوانمردانه سرد است...
طبیعت بی نظیرآذربایجان
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت
دعا می کنم
دعا می کنم یک اتفاق قشنگ برای همه بیافتد، دعا می کنم باران ببارد، آرزو می کنم رویاهایمان دوباره جوانه بزنند و آرزو دارم دوباره دلهایمان باهم همسایه شوند. ...
نویسنده :
مهدي
11:07